داستان های جذاب و خواندنی | ||
|
من مامی هستم
من زنیکه هستم
من یک کدبانوی تمام عیار هستم
من «خوشگله» هستم وقتی پسرهای جوان محله زیر تیر چراغ برق وقت شان را بیهوده می گذرانند. وقتی شلیته می پوشم و چارقدم را با سنجاق زیر گلویم محکم می کنم و نوه ام خجالت می کشد به دوستانش بگوید من مادربزرگش هستم... به آنها می گوید من خدمتکار پیر مادرش هستم.
من «بانو» هستم وقتی از مرز پنجاه سالگی گذشته ام و هیچ مردی دلش نمی خواهد وقتش را با من تلف بکند
من در ماه اول عروسی ام
دامادم به من وروره جادو می گوید
حاج آقا مرا والده آقا مصطفی صدا می زند
من مادر فولادزره هستم
مادرم مرا به خان روستا کنیز شما معرفی می کند نظرات شما عزیزان:
اَز בُنیآےِ وآقِعـے وَ نآمَرבیآش..
پَنآه آوُرבیم به בُنیآےِ مَجآزے غآفِل اَز اینکـﮧ آسِمــون..هَمیشـﮧ..آسِمــونـﮧ برچسبها: |
|
[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |