داستان های جذاب و خواندنی | ||
نويسندگان
آخرين مطالب
لینک دوستان
تبادل لینک
هوشمند |
دختری از کوچه باغی میگذشت در پی اش افتاد و گفتا او سلام دختر اما ناگهان و بی درنگ گفت با او بچه پروی خفن من که نامم هست آزیتای صدر من که در نبش خیابان بهار دختری چون من که خیلی خانمه دختری که خانه اش در شهرک است در چه مورد با تو گردد هم کلام منبع:kocholo.org نظرات شما عزیزان: برچسبها: |
درباره وبلاگ یاد بگیر ، قدر هر چیزی را که داری بدانی، قبل از آنکه روزگار به تو یادآوری کند که: می بایست قدر چیزی را که داشتی، میدانستی ...
لینک های مفید
امکانات وب |
[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |