داستان های جذاب و خواندنی | ||
|
خداجونم دوباره سلام امروز یکم دلم گرفته دلم هوای بابا ومامانمو کرده چرا بهشون نمیگی برگردند؟ مگه خودشون صدای من. نمیشن.ند؟مگه اونا نمیدونند بچشون اینجاست؟ یعنی اونا هم اومدند دارند دنبال من میگردند همه که میگند اونا اومدن پیش تو خوب تو بهشون بگو من اینجا هستم دلم براشون تنگ شده خداجونم امروز میخوام ازت یک سوال بپرسم میخوام بدونم چرا من جایی راندارم که شب ها بخوابم چرا همه شبها میرند توی خونشون میخوابند من باید توی پارک بخوابم؟اخه اونجا خیلی سرده همش دارم مریض میشم تازه چندروز پیشم که یکی از دوستام دیگه ازخواب بیدار نشد اونم اومد پیش تو من همش دارم اینجا تنها تر میشم اگه تو به بابام ومامانم بگی برگردند من تنها نیستم من میرم مدرسه درس میخونم قول میدم تنبلی نکنم ودرسم را خوب بخونم وهمیشه شاگرد زرنگ باشم من که همش دارم کار میکنم من که بچه خوبیم چرا نباید مثل مردم دیگه زندگی کنیم؟ما که همیشه بادوستام نمازمونو میخونیم دیشب خیلی سرد بود یکی ازدوستام مریض شد ولی نمیتونه بره دکتر اخه اونا پول زیاد میگیرند الانم که نیومده سرکار همونجا نشسته شاید یکم حالش خوب بشه ماهم قول دادیم شب خودمون براش غذا بخریم دیگه باید برم اخه امروز باید بیشترکارکنم تا بتونم برای اون دوستمم غذا بخرم بازم میگم دوستت دارم خدا جونم نظرات شما عزیزان: برچسبها: |
|
[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |