داستان های جذاب و خواندنی | ||
نويسندگان
آخرين مطالب
لینک دوستان
تبادل لینک
هوشمند |
سفره افطارش در بین آشنایان و اقوام معروف بود. روزهای تاسوعا و عاشورا، دو نوع غذا نذری میپخت و شب عید به همه معلمان فرزندش سکه طلا هدیه میداد.
وقتی مردی که در مراسم ختم کنار او نشسته بود و از بدبختی و بیچارگی مرد فوت شده و آینده نامعلوم دو بچه یتیم باقی مانده صحبت میکرد، او در فکر این بود که کارت ویزیتش را فراموش کرده روی دسته گل بگذارد؛ و باید حتما موقع خروج این کار را انجام دهد. نظرات شما عزیزان:
سلام وبلاگ بسیار زیبایی داری
اگر به من هم سربزنی خوشحال می شم برچسبها: |
درباره وبلاگ یاد بگیر ، قدر هر چیزی را که داری بدانی، قبل از آنکه روزگار به تو یادآوری کند که: می بایست قدر چیزی را که داشتی، میدانستی ...
لینک های مفید
امکانات وب |
[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |